Wednesday, April 3, 2013

"بازخوانی جنبش ملی- مردمی تورکمنصحرا" یا تحریف و آشفته نگاری تاریخ؟ rslj n,l


بازخوانی جنبش ملی- مردمی تورکمنصحرا

                                         یا تحریف و آشفته نگاری تاریخ؟

قسمت دوم:
                                                 در بیانات آقای مهدی فتاپور!

    مسئول "گروه کار ملی- قومی" سازمان اکثریت آقای وهاب انصاری به اصطلاح مصاحبه هایی نیز "به مناسبت سالگرد جنگ اول ترکمنصحرا" با افرادیکه بزعم وی ارتباط مستقیمی با وقایع تورکمنصحرا در آندوره داشته اند، بعمل آورده اند. اما مهمترین "مصاحبه" ایشان در این مورد که مربوط به "رفیق فتاپور" میشود، بجای مصاحبه ای زنده با او، مصاحبه ای که مربوط به "٢٦اردیبهشت١٣٨٠" و درج شده در "شماره ١٥٧ نشریه کار" بوده و تاریخ مصرف آن نیز مدتهاست که سپری شده است، بچاپ رسانیده اند!
  میگویند "بدترین نوع دروغ، دروغی استکه با قطره ای از حقیقت قاطی شده باشد"! و این تنها متد مورد پیروی رهبران سابق و جدید "اکثریت" در بازنگری گذشته سازمان خود و بویژه در مورد تورکمنصحرا میباشد. این به اصطلاح مصاحبه نیز در آندوره بعنوان آیئنه تمام نمایی از این اسلوب همیشگی و ثبت شده بنام این سازمان در نشریه "گنگش" به نقد کشیده شده بود، از اینرو ضرورتی به نقد مجدد و تازه آن وجود ندارد. ما در اینجا تنها به بعضی نکات آن و بویژه به نکاتی که بعداز افشای اسناد "آرشیو ملی بریتانیا"، بعداز سی سال در مورد فعالیت مأموران سرویس امنیتی اینکشور در ارتباط با سازمان چریکها و تورکمنصحرا از پرده برون افتاده است، اشاره می کنیم:
 اما، تنها یک نمونه از میان دروغهای آغشته به ذره ای از حقیقت در این "مصاحبه" آقای فتاپور، این ادعاست که "من پس از جنگ اول مستقیما با وقایع ترکمن صحرا در ارتباط نبودم و ازجزئیات اتفاقات مطلع نیستم"!!
اولا باید گفت که برای ما مهم نیست که کدام فرد از رهبری چریکهای فدایی "مستقیما با وقایع ترکمن صحرا در ارتباط" بوده است. بلکه در اینجا بحث بر سر مسئولیت سازمانی است که ادعای رهبری جنبش ملی- دمکراتیک تورکمنها را در دوره ای از تاریخ آن داشته و مسلما رهبری این سازمان امروزه نیز بعنوان وارث گذشته آن، جوابگوی اصلی مجموعه رویدادهای منطقه است و یا در صورت شانه خالی کردن از این جوابگوئی باید واهی بودن ادعای خود را بپذیرد! بنابراین، آقای فتاپور نمی تواند با پناه بردن به فرهنگ رایج در میان روشنفکران ایرانی، بعداز وقوع حادثه و اتفاقی ناگوار، مبنی بر "کی بود، کی بود، من نبودم"، از زیر بار مسئولیت پذیری در بروند. بویژه آنکه ادعای "من نبودم" آقای فتاپور چیزی بغیر از یک دروغگویی ناشیانه نمی تواند باشد. زیرا، وی بعنوان یکی از اصلی ترین اعضای کمیته مرکزی چریکها نه تنها در جریان مسائل تورکمنصحرا بوده اند، بلکه حتی در آبانماه سال ١٣٥٨ برای اولین و آخرین بار در تاریخ چریکهای فدائی قبل از انشعاب آن به اقلیت و اکثریت، عضویت ده نفر از رهبران و کادرهای بومی منطقه را به سازمان چریکهای فدائی، رسما طی جلسه ای در شهر گنبدقابوس با حضور در جمع این این افراد، منجمله زنده یادان توماج، مختوم و واحدی اعلام کرده و به آنجا از طرف مرکزیت سازمان خود تبریک گفته بودند! ایشان بهتر استکه بجای شانه خالی کردنها از جوابگوئی که در مقام و نقش وی در جریان فدائی و در وقایع تورکمنصحرا کسی ادعای "در جریان وقایع تورکمنصحرا" در ارتباط نبودم" او را جدی نخواهد گرفت به ابهاماتی که در دوران فعالیت سازمان چریکها و اکثریت در تورکمنصحرا بویژه در مورد آدم ربائی و ترور رهبران ملی تورکمنها با مشارکت عناصری از رهبری چریکها وجود دارد، حداقل برای رهائی حیثیت و شرف انسانی خود از این اتهامات صادقانه جواب بدهند. زیرا ادامۀ سکوت طولانی رهبری جریان فدائی در اینمورد به چیزی بغیر از تأئید این اتهامات تعبیر نخواهد شد!
مدتهاست که بخشی از اسناد مربوط به جریانات تورکمنصحرا در "آرشیو ملی" بریتانیا، انتشار علنی یافته و کانون فرهنگی- سیاسی نیز در نقدی که نوامبر سال گذشته بر آن نوشته که در وبلاگ کانون و دیگر وب نشرها بچاپ رسیده است. اما، سکوت مطلق اعضای رهبری جریان فدائی تابه امروز در مورد این اسناد که مستقیما بخشی از آن به خودشان مربوط میشود، خودبخود سئوال برانگیز و مشکوک بنظر میرسد. حال که در اینجا روی سخن ما با آقای فتاپور است، بجاست که این سئوالات را بعنوان مؤثرترین عضو رهبری فدائی در آندوره با ایشان در میان بگذاریم، شاید ایشان و یا شرکای وی در رهبری جریان فدائی حداقل برای رفع ابهام از خود، پرتوی بر تاریکترین دوران تاریخ معاصر تورکمن و بویژه سازمان چریکهای فدایی در میان این ملت بیافکنند و پرده ها راکمی بالاتر بکشند! اما سئوالات:
اول: آیا رهبری چریکهای فدائی از موقعیت استراتژیک تورکمنصحرا بدلیل داشتن طولانی ترین مرزهای زمینی و آبی شوروی با آن، در دوران جنگ سرد و حساسیت این امپراطوری به این منطقه بعنوان بخشی از سرزمین تقسیم شده بین ایران و روسیه تزاری و تلقی آن از سهمیه استعماری خود یعنی جمهوری سوسیالیستی تورکمنستان شوروی، بعنوان جنوبی ترین جبهه خود علیه امپریالیسم و به تورکمنصحرا بعنوان حلقه واسط بین خاورمیانه و آسیای میانه، از افغانستان تا دریای خزر، آگاه بوده است؟ درصورت وقوف به این امر، تعیین و اعزام مسئولی بنام اسفندیار کریمی به این منطقه حساس و بحرانی براساس چه معیار  و چه ارزشگذاری هایی برای خصائل روحی و شخصی وی بوده است؟ آیا انتخاب این فرد برای این مأموریت تصادفی بوده و یا متأثر از شناخت و توانائی های معینی برای انجام وظایفی که سازمان چریکها در آندوره برای خود در تورکمنصحرا ترسیم کرده بود، بوده است؟ این وظایف و برنامه های رهبری این سازمان در آندوره برای تورکمنصحرا چه بوده است؟
دوم: در اسناد منتشر شدۀ "آرشیو ملی بریتانیا"، گزارشگر و چهره اصلی سفارت بریتانیا در تهران، "دیوید نورمان رد وی"ظاهرا مخفیانه، سه بار به تورکمنصحرا مسافرت کرده و این "آرشیو" در اصل گزارشات وی به اینتلجنت سرویس بریتانیا (MI6) از این مسافرتها به منطقه میباشد. آیا رهبری چریکها از حضور متعدد این مأمور امنیتی بریتانیا در آندوره با توجه به اینکه حداقل وظیفه تأمین امنیت کادرهای وارداتی خود به منطقه را برعهده داشته است، آگاه بوده است؟
سوم: "دیوید نورمان رد وی" مأمور اصلی بریتانیا در حوادث تورکمنصحرا، طبق این اسناد، در ٢٨ فوریه ١٩٨٠/ نوزدهم اسفندماه ١٣٥٨، خبر ترور چهار تن از رهبران ملی تورکمنها را بعداز ده روز از این جنایت در تورکمنصحرا به لندن گزارش داده بود. از مضمون این گزارش برمی آید که خود وی و مأمور امنیتی دیگر بریتانیایی بنام "نورمن مک سووین" که قبلا بعنوان مأمور "MI6" در مسکو خدمت کرده بود، بهمراه وی در جریان این جنایت در تورکمن- صحرا حضور داشته است.
آیا، از نظر رهبری سازمان چریکها در این آدم ربائی و ترور و بدنبال آن سرکوب گسترده تورکمنصحرا، رژیم اسلامی از همکاری و تجارب مأمورین امنیتی بریتانیا که مسلما تحریکات و حضور آنها در چنین منطقه ای بحرانی بدون اطلاع و هماهنگی با مقامات دولتی و نظامی دولت اسلامی امکانپذیر نبوده است، برخوردار بوده است؟
چهارم: در این اسناد فاش شده استکه دیپلمات بخش پژوهش وزارت خارجه بریتانیا در تهران "کریس رندل" که با "یکی از رهبران چریکها" در تماس بوده از "مذاکرات پنهانی" نمایندگان چریکهای فدایی با "دکتر بهشتی" پرده برمیدارد. آیا این "مذاکرات پنهانی" با توجه به حساسیت موضوع تورکمنصحرا مسائل این منطقه را نیز در برمیگرفت؟ آیا این "یکی از رهبران چریکها" با موافقت و آگاهی رهبری سازمان چریکها با مأمور بریتانیا "کریس رندل" در تماس بوده و یا عامل نفوذی سازمان جاسوسی اینکشور در درون رهبری چریکها بوده است؟ اصولا چگونه میتوان این رابطه را در اوج سیاست ضدغربی و ضدامپریالیستی این سازمان توجیه کرد؟
پنجم: در شب هیجدهم بهمن ماه سال ١٣٥٨، یعنی همان شبی که رهبران ملی مورد نظر رژیم اسلامی برای نابودی جسمی، از طریق تماس تلفنی از ستاد مرکزی شوراها به خانه رهبر ملی- مذهبی تورکمنها آقای ارزانش که قرار بر جلسه ای برای تعیین تکلیف با فدائیان از طرف این رهبران ملی و بدون اطلاع و حضور هیچیک از مسئولین وارداتی سازمان چریکها به منطقه، در آنجا گذاشته بود، یکایک به جلسه ای دیگر با این عنوان که گویا "یکی از مسئولین سازمان از بالا برای برگزاری جلسه بسیار مهمی آمده است"، به مسلخ گاه خود کشانیده میشوند. این تلفن کننده و ترتیب دهنده قرار ملاقات این افراد با قاتلان آنها، مسلما از مسئولین بالای وارداتی سازمان چریکها در منطقه بوده است. زیرا کس دیگری نمی توانست این افراد را برای برگزاری جلسه ای و عقب انداختن جلسه ایکه قرار بر برگزاری آن قبلا در بین خود رهبران ملی ما گرفته شده بود، فرابخواند. بنظر شما آقای فتاپور بعنوان یکی از مؤثرترین فرد در رهبری چریکها، این تلفن کننده مورد اعتماد رهبران ملی چه کسی بوده است؟ رهبری سازمان شما و بالاخص مسئول اعزامی تان به منطقه آقای اسفندیار کریمی، از برگزاری جلسه ای تاریخی در میان رهبران ملی منطقه بدون اطلاع و حضور هیچیک از افراد غیربومی و وارداتی فدایی در آن شب چگونه اطلاع یافته بودند که می بایست بهرترتیبی که شده از آن جلوگیری بعمل می آمد؟ رفیقی که "از بالا برای برگزاری جلسه مهمی آمده" بود، مسلما با مأموریت سازمانی از طرف رهبری جریان فدایی اعزام شده بود و مسلما شما بعنوان عضو اصلی رهبری فدایی و بعنوان یکی از اعزام کنندگان این فرد، وی را باید بشناسید. این فرد آیا همان "یکی از رهبران چریکهای فدائی" که با مأمور سفارت بریتانیا در تهران "کریس رندل" در ارتباط نبوده است؟ در غیر اینصورت حضور همزمان این "رفیق" با مأموران سرویس امنیتی انگلستان، "دیوید نورمان رد وی" و "نورمن مک سووین" در تورکمنصحرا را چگونه می توان توجیه و درک کرد؟
آیا در این آخرین جلسه رهبران ملی تورکمنها هویت مذاکره کنندگان از طرف دولت اسلامی برای سازمان فدایی مشخص بود؟ آیا این مذاکره قبلا در تهران با رهبری سازمان فدائی از طرف دولت اسلامی هماهنگ شده بود؟ در اینصورت مذاکره کنندگان نماینده  از چه ارگانی و یا چه کسانی بوده اند و موضوع مهم مذاکره آنها چه بوده است؟ (اگر رهبری جریان فدایی نمی داند چرا در اولین واکنش اش به ترور رهبران ملی ما، نشست آنها را با مسئولین وزارت کشاورزی و حتی محل دقیق توقف ماشین حامل توماج و یارانش را در نشریه کار و اعلامیه ای خود مطرح کرد، پس معلوم میگردد که سازمان از این ملاقات خبر داشت) نقش مسئول اعزامی سازمان چریکها به منطقه آقای اسفندیار کریمی به منطقه در ترتیب دادن این مذاکره و یا در رو در رو قرار دادن رهبران ملی تورکمن با مرگ چه بود و آیا خود وی نیز در آن جلسه شرکت داشته است. (آقای کریمی در جوابیه اخیرشان به مقاله ت.آتابای اشاره کردند که در تمامی جلسات مهم رهبران شوراهای تورکمنصحرا شرکت داشتند و جریان آنرا به مرکزیت خبر می دادند)
  چرا در حالیکه رهبران ملی تورکمنها طی یک آدم ربائی برنامه ریزی شده به گروگان گرفته شده بودند، سازمان چریکها بدون گشایش باب گفتگو با سردمداران رژیم و بجای تعدیل تنشها برای رفع و حل بحران آدم ربائی رژیم در منطقه، مسئول ارسالی سازمان به منطقه آقای کریمی، بدون توجه به مخالفت رهبری و کادرهای بومی منطقه و در حالیکه اخبار حمله تمام عیار و قریب الوقوع رژیم از طرق مختلف نیز به اطلاع وی رسانیده شده بود، اقدام به برگزاری "سالگرد حماسه سیاهکل" در اوج تنش در منطقه کردند؟ آیا این تصمیم خطرناک که در اصل یک خودکشی سیاسی بوده است، خودسرانه و بدون مشورت و کسب اجازه از رهبری سازمان فدایی بود و یا اجرای تصمیم کمیته مرکزی این سازمان از طرف این فرد بوده است؟ و... (بعداز از هجوم وحشیانه نظامی رژیم به پاوه کردستان در تابستان همانسال، نقل و انتقالات نظامی از پادگان گرگان و نوده و دیگر مناطق به پادگان گنبد برای همه از جمله شخص کریمی قابل مشهود بود و این نشاندهنده توطئه تدارک شده برای اینده ای نزدیک بود.)
    مهاجرت اجباری به خارج از کشور و جمع بودن اکثر مبارزین و کادرهای بومی دخیل تورکمن در جریانات تورکمنصحرا وعدم وجود مسئله امنیتی در آنجا، فرصتی مناسب برای رهبری سازمان اکثریت جهت بازنگری به این گذشته نه چندان دور خود در منطقه و رسیدگی به انتقادات و ابهامات عدیده آنها در مورد ساتراپ بان اعزامی شان به منطقه در جمع اعضای تورکمن این سازمان و جوابگوئی مسئولانه به آنها بود. اما، بجای آن و بدون هیچ توضیح و توجیهی باز این مسئول اعزامی سابق سازمان فدائی با توشه ای از اتهامات، خطاها و اشتباهات مرگ آور از دورانی که مسئولیت این سازمان را در منطقه یدک میکشید، مجددا مسئولیت کل تورکمنهای عضو این سازمان، بویژه در جمهوری تورکمنستان شوروی، از طرف رهبری سازمان اکثریت به وی محول گردید! گویا از نظر رهبری فدائیان این فرد برای رهبری تورکمنها متولد شده و حتی با دارا بودن هیچگونه صلاحیتی نیز می بایست با اختیارات تام نقش ساتراپ بان این سازمان برای تورکمنها را ایفاء می نمود. اقدام رهبران فدائیان در برکشیدن مجدد این فرد به این مقام، بیانگر آن بود که تمامی اقادامات این فرد در منطقه (از جمله برگزاری مراسم سیاهکل) با موافقت رهبری سازمان و اجرای قدم بقدم برنامه های آن که بدون اطلاع و مشورت با رهبری ملی خود تورکمنها طراحی شده بود، بوده است! و باز از مواضع ضدملی و دیدگاههای سوسیال- شوونیستی، این ساتراپ بان ابدی رهبری فدائیان برای تورکمنها انتظار میرفت سیاست گذشته این سازمان در منطقه را در شرایط و فضای دیگری تداوم بخشد.
 اما، سیاست ضدملی و عمق یافتگی دیدگاه سوسیال-شوونیستی در میان رهبران جریان اکثریت در بحبوحه اعلام استقلال کانون فرهنگی- سیاسی اردیبهشت ماه سال ١٣٦٦ /١٩٨٧، کاملا از پرده برون افتاد و آشکارا خود را نمایان ساخت. اگر مرز تمدن و توحش از انتقاد به یک ایده به تلاش برای نابودی حاملان آن ایده میگذرد، سیاست این سازمان نیز در آندوه از تعقیب و پیگیری سیاسی ضدملی در رابطه با ملتهای تحت ستم ایران به تلاشی برای نابودی حاملان ایده استقلال در جنبش ملی- دمکراتیک ملت تورکمن تغییر یافت. در آندوره رهبری سازمان اکثریت از زبان ساتراپ بان برگزیده خود برای تورکمنها، حکم داد که "این جریان (جریان استقلال کانون) بهر ترتیبی که شده باید نابود بشود"! یعنی اگر این اعلام استقلال در داخل کشور اتفاق افتاده بود (یعنی اگر رهبران ملی فرصت اعلام استقلال را می داشتند) و در شرایطی فرضی سازمان اکثریت نیز در قدرت و یا در شریک با آن می بود، مسلما رهبران جریان استقلال و مسئولین این اقدام در جنبش ملی تورکمنها با توسل به بهانه های مرسوم در میان شوونیستهای ایرانی، نظیر "جدائی طلب" و "تجزیه طلب" و غیره بدون هیچگونه محاکمه و دفاع از ایده خود فورا به پای دیوار اعدام برده میشدند و بقول معروف "اعدام انقلابی" میشدند! حال که این سازمان از چنین موقعیتی فرضی برخوردار نبود و این اعلام استقلال نیز در خارج از کشور روی داده بود، از نظر رهبری آن باید به توسل به کمک و مددگیری از سازمان امنیت کشور میزیان به پیش برده میشد و یا بکمک عوامل مهاجرین تورکمن اش، مهاجرین تازه وارد را با وعده هایی نظیر کمک به دریافت پاس سیاسی و تحصیل در دانشگاههای بخش اروپایی اتحاد شوروی، به سازمان اکثریت وصل می کردند. حتی مأمورین مرزبانی تورکمنستان شوروی مهاجرین تازه وارد را به انکار گروه استقلال طلبان کانون و ماندن در گروه "ایل گویجی هدایت میکردند تا زودتر از سردرگمی ماندن در پاسگاه مرزی خلاص شوند. این مأموران امنیتی تورکمنستان شوروی در عشق آباد دائما در پی گرفتن اطلاعات از جریان استقلال طلبان بودند. آنان با همراهی عوامل مهاجرین تورکمن شان به شکار افرادی که انتظار دادن این نوع اطلاعات از گروه استقلال طلبان را داشتند، اقدام میکردند. همانگونه که بسیاری از جنبشهای ملی نیز در گذشته در ایران، با توسل به نیروهای خارجی سرکوب و نابود گردیده بودند! ما، بارها از جزئیات این همکاری مشترک برای نابودی بخشی از هموطنان خود از طرف رهبری اکثریت بزعامت ساتراپ بان همیشگی آن آقای اسفندیار کریمی در همکاری با سازمان امنیت شوروی نوشته ایم و در اینجا ضرورتی به تکرار آن نمی بینیم.
اما، شانس تاریخی رهبری اکثریت در آندوره آن بود که "ک.گ.ب" شوروی با آغاز دوران گارباچف و باز شدن فضای سیاسی شوروی تحت عنوان "گلاسنوست/شفافیت" و آغاز بازسازی کل سیستم این کشور بنام "پروسترویکا" و با مواجه شدن این سیستم با تلاطمات اجتماعی شدید، دیگر آن توانایی و امکانات زمان استالین و یا برژنف را برای نابودی ملی گرایان تورکمن در کشور خود بنام "دشمن خلق"، "دشمن طبقاتی اردوگاه سوسیالیستی" و "عوامل نفوذی امپریالیسم جهانی" و بالطبع برادر خود، سازمان اکثریت را نداشت. والا، این سازمان مخوف امنیتی با کارنامه ای از نابودی میلیونها در گذشته، تردیدی در قتل عام اعضاء و بویژه رهبران کانون مستقل در اردوگاههای کار در سیبری و یا در میادین اعدام نمیکرد و امروزه رهبری سازمان اکثریت و بویژه ساتراپ بان ویژه آنها برای تورکمنها که در نابودی و محو فیزیکی ما کاملا مصر و پیگیر بودند، به این جنایت تاریخی آلوده شده بودند!
امروزه که بعداز چندین دهه از فراز این رویدادهای تلخ در همکاری رهبری اکثریت با یکی از مخوفترین و بدنام ترین سازمان امنیت جهان، برای نابودی بخشی از شهروندان ایران و یاران سابق خود این سازمان نگریسته میشود، وجدان فتاپورها بعنوان سردمداران این وقایع بعنوان یک انسان باید بدرد آید و بجای برخوردی طلبکارانه از جنبش ملی- دمکرایتک تورکمنها باید از این ملت تقاضای عفو و گذشت بکنند! اصولا، رهبران سابق و فعلی جریان فدائی، از جایگاه شایسته و از کارنامه مثبتی برخوردار نیستند که در رابطه با جنبش ملی- دمکراتیک ملت ما در مقام دایه ای مهربانتر از مادر، اظهار نظر کرده و بنام "بازخوانی" این جنبش، سعی در نگارش تاریخی دیگر برای خود در میان تورکمنها بکنند. امروزه کسانی که در جایگاه متهم و با دهها سئوال بی پاسخ در مقابل ملت تورکمن نشسته اند بهتر استکه بجای تلاش برای آویختن مدالی بر سینه تهی از افتخار خود، از افتخارات این جنبش بعداز چندین دهه شهامت شکستن سکوت در مورد گذشته حقیقی خود در این جنبش را بازبیابند!
   آقای اسفندیار کریمی، ساتراپ بان رهبری جریانی فدایی در تورکمنصحرا در آخرین نوشته خود در "تارنمای کار آنلاین" سعی کرده اند با این گفته که "سالهاست که هیچگونه ارتباط تشکیلاتی با سازمان ندارم" خود را از زیربار جوابگوئی در مقابل تاریخ کنار بکشند و جایگاه متهمین ردیف دوم در جنبش تورکمنها را با تنها گذاشتن شرکای خود، ترک بکنند! اما، تاریخ زباله دانی ندارد و هیچ چیز و با هیچ بهانه ای در این جنبش مشمول مرور زمان نخواهد شد و اگر ایشان حداقل در مقابل وجدان خود نیز جوابگو نیستند، مسلما روزی در مقابل تاریخ بمحاکمه کشیده شده و قضاوتی سخت نیز در انتظار وی خواهد بود. این آخرین "جوابیه" وی در این "تارنما" به یکی از منصف ترین نقدها که بقلم آقای"ت. آتابای" در عملکرد جریان فدائی در جنبش تورکمنها و بویژه ساتراپ بان آن، آقای اسفندیار کریمی بعمل آمده است، دروغ واکس زده ای بیش نبوده و حتی ارزش نقد و جوابگوئی نیز ندارد!

                                                                            کانون فرهنگی- سیاسی خلق تورکمن ایران
                                                                                                                                                            سوم آوریل ٢٠١٣




No comments:

Post a Comment